فهرست کلی مطالب
چکیده
مقدمه
تعاریف
فصل اول مطالعات پایه
بیان مسئله
اهداف
ضرورت
روش تحقیق
فصل دوم مبانی نظری
فصل سوم استانداردها و ضوابط
فصل چهارم برنامه فیزیکی و ریز فضاها
فصل پنجم اقلیم و موقعیت قرارگیری
فصل ششم طراحی سایت
فصل هفتم تاثیر گذاری رویکرد به موضوع
موسیقی در فرهنگ ایرانی،اسلامی
فصل هشتم نمونه های موردی و تطبیقی
تحلیل نمونه های داخلی
تحلیل نمونه های موردی خارجی
فصل نهم ایده و کانسبت
حجم بنا
طراحی
فصل دهم سازه و تاسیسات
فصل یازدهم منابع و ماخذ
بخشی از مطلب
اسلام، به عنوان یكی از مترقیترین دینهای الهی، از چنان استحكام و قوام ساختاریافتهای برخوردار است كه از سوی نخبگان و بزرگان دانشهایی مانند مردمشناسی، دینشناسی، جامعهشناسی و سایر مظاهر فرهنگ كنونی بشری، به عنوان یك تمدن كامل و مستقل شناخته میشود؛ تمدنی كه حتی بزرگترین فیلسوفان جهان، و بهطور انحصاری فلاسفهی غربی، بر آن صحه گذاشتهاند، چنان كه هگل از فرهنگ اسلامی به عنوان تمدن اسلامی یاد میكند و معتقد است فرهنگ اسلام به همراه تمدنهایی مانند ایران، مصر، چین، روم و یونان در برههای از تاریخ، عروس تمدن جهان بوده و اینك این مقام را به تمدن مغربزمین سپرده و خود بازنشسته شده است. به تعبیر هگل، اكنون این تمدن غرب است كه مقام غرورآفرین «عروس تمدنهای جهان» را داراست و سایر تمدنها ناگزیر پیر و فرتوت و ازكارافتاده تلقی میشوند! گفتن ندارد كه به پیروی از هگل، جمع دیگری از فیلسوفان مغربزمین و حتی برخی از فیلسوفان شرقی و متأسفانه حتی مسلمان نیز بر این باور هگل مهر تأیید زده و به حقانیت و برتری تمدن غربی گردن نهادهاند.
این باور بیتردید فاقد اعتبار است. اما چون بحث آن به فرصت مستقل دیگری نیاز دارد، بناچار از آن در میگذریم و تنها موضوع این مقاله را مورد بحث قرار میدهیم. اما اجمالاً همینقدر میتوان گفت كه چگونه میتوان در همهی موارد، به پلورالیسم اعتقاد داشت و در هر زمینهای از معارف و مواریث بشری، قائل به چندگانگی بود و به سلیقهها و عقاید مختلف احترام گذاشت، اما فقط و فقط در زمینهی تمدن، همهی تمدنهای بشری را مردود شمرد و برخلاف جانسپاری نسبت به پلورالیسم، دراین خصوص، استثنائاً تمدن غربی را انحصاراً به رسمیت شناخت؟! همچنان كه پژوهشهای مردمشناسان و جامعهشناسان تأیید میكند، هر ملتی دارای فرهنگی است كه تنها به آن ملت تعلق دارد و از طرفی تعداد ملتها هم بسیار زیاد است. بنابراین، همانگونه كه نژاد بشر گوناگون است، پس كفهی منطق باید به سود این تمدنهای گوناگون نیز سنگینتر باشد؛ ولی گویا در این یك زمینه، منطق چندان بهایی ندارد.
به هرروی، تمدن اسلامی اهمیت زیادی برای موسیقی قائل است. از این نظر میتوان برخورد اسلام با موسیقی را همانند برخورد سایر تمدنها ارزیابی كرد. اما در این میان یك تفاوت عمده وجود دارد كه بیهیچگونه شك و تردیدی برتری فرهنگی اسلام را در این زمینه به اثبات میرساند: سایر تمدنها فقط در این مورد كه باید به موسیقی بها داد و از موسیقی خوب و اندیشمندانه دفاع كرد سخن گفتهاند، در حالی كه اسلام علاوه بر اهمیتقائلشدن برای این هنر، درعینحال همگان را به استقبال از موسیقی خوب و ارزشمند دعوت میكند و از مسلمانان میخواهد كه هرگز به موسیقی بیارزش و مبتذل گوش فراندهند. بنابراین، اسلام اساساً شنیدن موسیقی مبتذل را حرام دانسته است تا هیچ مسلمانی دیگر نتواند حتی تفننی به این نوع موسیقی كه اسلام آن را با صفت لهوولعب شناسایی كرده است، گوش فرادهد. این منع اجباری اختصاصاً به فرهنگ اسلامی تعلق دارد و ثابت میكند كه یك مسلمان جز اینكه به سوی تكامل گام بردارد، هیچ راه دیگری ندارد. درحالی كه فرهنگهای دیگر با اینكه ممكن است موسیقی بیارزش را نپسندند، ولی هیچگونه اجباری برای دوریجستن از آن در نظر نگرفتهاند. پیروان این فرهنگها مختارند كه خوب یا بد باشند، اما اسلام، مسلمانان را فقط برای بهتكاملرسیدن و عالیبودن آزاد میگذارد! راه بدبودن، در هر زمینهای از جمله موسیقی، در فرهنگ اسلامی مسدود است.
اكنون اگر بخواهیم جایگاه حقیقی موسیقی را در جهان اسلام مشخص كرده، مورد بررسی قرار دهیم، ضرورتاً باید همهی زیرمجموعههای شناختهشده در فرهنگ اسلامی را مبنا قرار دهیم و در خصوص شاكلههای آن پژوهش كنیم. اولین تقسیمبندی حقیقی كه سایر جزئیات و ممیزهها را تحتالشعاع قرار میدهد، تقسیمبندی دوگانهی شریعت و طریقت است. گفتن ندارد كه شریعت و طریقت از هم جدا نیستند و تنها به طور پیوسته و به صورت مجموع و.....