بخشی از مطلب
مجموعه سينماهای UFA ، در شهر درسدن آلمان توسط کوپ هميل بلاو طراحی و ساخنه شد اين معمار با سبک شاخص و به خصوص خود « در بسياری از متون معماری ، اين معمار يک ديکانستراکتيوست شناخته می شود . اما در صورتی که مکتب ديکانستراکشن ( واسازی ) را به آثار شکل گرفته بر اساس ديدگاه فلسفی ژاک دريدا بدانيم . و نمی توان آثار وی را در يک مکتب قرار داد . که می توان مشخصات آن را بيش از همه در پروژة مسکونی او با نام خانة گشوده مشاهده کرد . طرح خاصی را برای اين مجموعة سينمايی ارائه کرده است .
در اين بخش تنها به ارائة بخشی از نظرات بيان شده در مورد اين مجموعه و مجوعه ای از تصاوير آنها بسنده شده است . در اين جا به دو مقاله از ولفگانگ کيل و ولفگانگ باخمان در مورد اين مجموعه اشاره می شود . 1
درسدن شهر هنرهاست و زمانی آن را مرواريد باروک می دانستند . اما اين شهر پس از آتش سوزيهای جنگ آخر چنان که بايد خود را احياء نکرده است . در دورنمای درسدن امروز غلبه با مدرنيسم پس از جنگ است . به عبارت ديگر غلبه با پلان باز و « چشم انداز » شهری عمدتاً « سبز » است . با اين همه ، اهالی درسدن شهرت صلبيت بورژوايی خود را حفظ کرده اند و مهين پرستان متعصب و کوته فکرو محافظه کارانی شهرستانی تلقی می شوند . اپرا که می روند لباس پلوخوريشان را می پوشند ، و ميليونها مارک جمع می کنند تا کليسای باشکوه بانوان خود را که با خاک يکسان شده است از اول بازسازی کنند . در مقابل ، رابطة آنها با معماری مدرن ابداً رابطة محترمانه ای نمی باشد . پس از چهل سال معماری استاندارد شده محصول ميزهای طراحی ديوانسالاری ساختمان در آلمان شرقی ، دلشان برای چشم انداز شهر تاريخی خودشان لک زده است . هيچ هم که نباشد ، دست کم نماهای سنگ خارا و بامهای سفالی درست و حسابی می خواهند تا درد عظمتی را که در سال 1945 از دست رفت تسکين بدهند .
در اين فضای حسرت خوشايند گذشته ، دبيرستان ديکانستراکتيوسيتی ای که گونتر بنيش طراحی کرد دو سال پيش موجب شورش شد . و هنوز آبهای متلاطم ناشی از اين واقعه کاملاً آرام نشده اند که از رخدادی ديگر دارد رگهای گردن شهروندان را متورم می کند . اين بار موضوع نفرت مجموعه ای که از چند سينما برای شرکت UFA ، درست در کنار خيابان پراگر که مرکز خريدی است بسيار پر مشتری ، اين « کاخ بلوری » را ـ چنان که از ظاهرش پيداست ، و تازه مگر جز اين انتظار می رفت؟ ـ Coop Himmelb(i)au طراحی کرده است . پيکرة عظيمی تک ايستاده ، بدون پشت يا جلو ، بدون سر يا ته ، نمايش انفجارهای شکل های بر هم انباشته ـ که نه فقط باب اهالی نيک درسدن نبوده است ، بلکه در ميان منتقدان متخصصی هم که می توانست پذيراتر باشند طرفداران چندانی پيدا نکرده است .
اين مجتمع از دو عنصر معمارانه تشکيل شده است : يک سنگر بتنی سادة يکپارچه ، که تنها خطوط بيرونی اش ساختی دارد و هشت سالن را ( يا دقيق تر بگوييم ، فقط چهارتا ، چهارتای بقيه زير زمين انند . ) در خود جای داده است و يک سازة سرسرای کاملاً مسلط از فلز و شيشه به شکل يک بلور نامنتظم عظيم که از هر طرف بيرون زده است . اين دو عنصر بی هيچ تمهيدی در يک مفصل مستقيم به هم می رسند: در هيچ کجا اين دو عنصر به شکل فيزيکی در هم نفوذ نمی کنند . اين تقسيم سازش ناپذير از بيرون فرصتی فراهم می آورد تا از ديدگاههای گوناگون زبانهای گوناگون طراحی و در نتيجه به طرزهای کاملاً مجزای ساختمان ارائه شوند . به هر حال ، در نتيجه ، ساز و کار داخلی اين پيکرة معمارانة پيچده به نوعی پيش پاافتادگی غيرمنتظره تقليل يافته است . سينما اينجاست ، اين بالا ، مسير گردش هم همين جاست ، همين و بس .
سطوح وسيع بيرونی سنگر بتنی با استفاده از خطوط مورب و فاقها طوری شکل گرفته اند که هيئت
« مواج » غيرمنتظره ای پيدا کرده اند . متاسفانه سالنها به چندين پلکان فرار نياز داشته اند . و اين پله های اضطراری در ديوارهای بيرونی ، پشت زبان خود Coop H. « فضای شهری سيال » است . اما معلوم است که هيچ شرکت سينماداری حاضر نيست پولی خرج اين اضافات کند . چون از لحاظ اقتصادی تکليفشان روشن نيست . به عبارت ديگر ، سرمايه گذاريهايی که برای معماری می شد می بايست با صرفه جويی در بخش های ديگر از بودجة موجود تامين شود . اين بلور يک جواهر زيبای منتظم نيست . نه از تقارن در آن خبری است نه از وجوه منتظم ، نه تن به طبقه بندی هندسی می دهد نه توصيف هندسی ، حتب نمی توان ديدها قبلی آن را تکرار کرد . زيرا تواليهای تند آن به دليل کوتاه نمايی عمقی حاصل از پرسپکتطو مرکزی آدمی را فريب می دهد . به عنوان يک اثر هنری ، احتمالاً به آدمی تذکر می دهدکه حتی خارج از بعد زيباشناختی آن هم همه چيز مطابق نظم و قاعده نيست . اما در عين حال ، پنبرة خطرناک و ناموزون آن سبب می شود که بود و يا نبود فرد ، در امر استدلال علی السويه باشد . فرد چيزی ندارد که ترجمه کند . اگر معمايی را که پيتر آيزنمان در نظر داشت به وام گيريم ، آنچه در اينجا پيش روی ماست . « فضايی عاطفی » است . « واکنشی حسی به يک محيط مادی » . به عبارت ديگر ، اين باور را با وارد شدن به آن به طور فيزيکی تجربه می کنيم .
خود سينما سيلوی باريک و بسيار مقتصدانه ای است که متشکل از سالن ها که در سمت رو به خيابان سنت پرزبورگر ، مثل يک ديوار صوت شکن روی هم نهاده شده اند . خروجی ها به پلکان های مستقلی می رسند . که در پشت جداری از شبکه های گالوانيزه با ارتفاع نماها ، ديوار را در آغوش می گيرند . اين شبکة فلزی محل نصب اگهی هاست .
در ضمن يک جور صافی حفاظتی برای تماشاچيان است دال براين که چيزی جدا شده از واقعيت در اينجا رخ می دهد . به عبارت ديگر يک جوری پرده های نمايش برای ما تا پشتش پنهان شويم . چيزی خارق العاده تر ، اما ، تالار شيشه ای که چون بلوری عظيم خطوط بتونی را امتداد می دهد . با بيان تغزلی اين فضا به زبان خود کوپ هميل بلاو « فضای سيال شهری » است .
دربارة اين رخداد معماری ـ در موارد بسياری از زبان مرئم کوچه و بازار ـ اظهارنظرهای متعددی را می توان شنيد کافی است در فصل خريد دور و بر آن باشيد . پدری به پسر خردسالش که پاکشان پشت سرش می آيد می گويد : « عجب چيز وحشتناکی! » پسر سری به تاييد تکان می دهد . بعد کمی فکر می کند و از خود می پرسد « چرا؟» شايد نظر ولفگانک باخمان صحيح باشد . شايد اين مجموعه برای نسل فردا طراحی شده است . با اين همه ، چنين مقالات متعدد در اين مورد اين مجموعه بر میآيد ، مردم شهر درسدن اين مجموعه را تحمل کرده اند . نگاته مثبتی به آن ندارند . ( ولفگانگ کيل در بخش ديگری از مقالة خود از شورشی ياد می کند که دو سال قبل در ارتباط با يک دبيرستان کونسترااکتيوسيتی با طرح گونتز بينش اتفاق افتاده است ، خوشبختانه اين اتفاق تاکنون در مورد اين مجموعه رخ نداده است .
دليل اين امر می تواند نگاه سنت گرا و عدم وجود تجربة بناهای غير معمول و عادت به ساختمانهی ماسونری راست گوشه باشد . اما در اين ميان بايد توجه داشت که نمی توان انتظار داشت که تغييرات کالبدی مستقيماً و به شکل مغين موجب تغييرات فرهنگی گردد . در هر حال اين مساله را تجربة تاريخی مشخص خواهد کرد .
فضای درون اين بنا ترکيبی ظاهراً مغشوش و در عين حال کاآمد از بتون ، شيشه وآن گالوانيزه است . اين فضای نامانوس و شگفت آور ، خيال انگيزی و شگفتی سازی سينمای اکسپرسيونيستی را يادآوری می سازد . نورپردازی سرد و آبی رنگ و تضاد آن با پوسترها و پلاکاردهای رنگی فيلم ها که سرشار از رنگ های تند و گرم هستند . فضايی متنوع و پالش پذير ايجادکرده است .
و......