خانه

 درباره ما
 ارتباط با ما
 راهنمای فروشگاه

 فروش آثار شما
 نمونه قراردادها
رزومه
 نمونه کارها
 
جهت اطمینان از نماد اعتماد فروشگاه به سمت راست صفحه اول سایت (خانه) مراجعه فرماييد       جزوات معماری       پاورپوینت های معماری       چند جمله از بزرگان : درنگ، بهترین درمان خشم است.        مناعت، بین خودستایی و خود هیچ انگاری است./ ارسطو       می‌توان حقیقتی را دوست نداشت، اما نمی‌توان منکر آن شد./ ژان ژاک روسو       زندگی مسئله در اختیار داشتن کارت‌های خوب نیست بلکه خوب بازی کردن با کارت‌های بد است./ گابریل گارسیا مارکز       جهان هر کس به اندازه ی وسعت فکر اوست. (محمد حجازی)       برای کسی که شگفت‌زده‌ی خود نیست معجزه‌ای وجود ندارد       علت هر شکستی، عمل کردن بدون فکر است. (الکس‌مکنزی)       بهتر است ثروتمند زندگی کنیم تا اینکه ثروتمند بمیریم. (جانسون)       از دیروز بیاموز. برای امروز زندگی کن و امید به فردا داشته باش. (آلبرت انیشتن)       کسی که جرات هدر دادن ساعتی از عمر خود را دارد، ارزش زندگی را نفهمیده .داروین        شما تنها زمانی به قدرت نیاز دارید که قصد انجام کار مضری را داشته باشید در غیر این صورت عشق برای انجام هر کاری کافی ست. چارلی_چاپلین       زیبایی غیر از اینکه نعمت خداست. دام شیطان نیز هست . فردریش نیچه       از زندگانیم گله دارد جوانیم ، شرمنده جوانی از این زندگانیم      
مجموعه ها و خانه های فرهنگی هنری و تخصصی
 
فهرست مطالب: مطالعات طراحی مرکز آموزش ، خلاقیت و آفرینشهای هنری کودک

   تعدادبرگ: 262 برگ ورد   قیمت: 80000 تومان     تعدادمشاهده  1


 
فصول و فهرست کلی مطالب
مقدمه
تعاریف
فصل اول مطالعات پایه
فصل دوم مبانی نظری
فصل سوم اقلیم و موقعیت قرارگیری
فصل چهارم استانداردها و ضوابط
فصل پنجم برنامه فیزیکی و ریز فضاها
فصل ششم نمونه های موردی و تطبیقی
فصل هفتم  ایده و کانسبت
فصل هشتم سازه و تاسیسات
فصل نهم منابع و ماخذ  
 
مقدمه
هنر، از مفاهيمي است كه در زندگي فكري و عملي انسان بسيار حائز اهميت است؛ و در حيات معنوي او و كيفيت زندگيش نقشي بس مهم و درخور توجه را ايفا مي‌كند. هيچ جامعه‌ي انساني را نمي‌توان يافت كه در آن نشانه‌هايي از پويش‌ها و آفرينش‌هاي هنري وجود نداشته باشد.
هنر از مهمترين خصيصه‌هاي بشري است و اين سخن نيچه گزاف نيست كه: "زندگي بدون هنر امكان ندارد." 
از فلسفه هگل چنين برمي‌آيد كه: "غايت هنر در آن است كه هرگونه احساس خفته، تمايلات و شور و شوق را بيدار كند، به آنها جان بدمد؛ نهاد آدمي را سرشار كند و همه‌چيز را براي انسان فرهيخته و رشدكرده احساس‌پذير كند. هنر مي‌تواند آنچه را عاطفه‌ي انسان در دروني‌ترين و نهفته ترین زواياي روح دارد تجربه كند و بپروراند؛ آنچه را در ژرفا و امكانات متعدد و جنبه‌هاي گوناگون نهاد انسان است به جنبش درآورد و برانگيزاند و ..." 
يكي از اهداف هنر، پالايش نفساني از عقده‌ها و كسب آرامش و حصول نوعي بهداشت رواني است. در تفكر ديني و عرفاني مهمترين هدف هنر براي هنرمند  تقرب به حق است.
هنر، برترين نحوه‌ي انتقال تمايلات راستين روح به آگاهي انسان است؛ لكن هنر تنها قادر است جلوه‌اي محدود از حقيقت را در هيأت پديده‌ي محسوس تجسم بخشد. واقعيت اين است كه هنر ديگر، آن انتظارات روح را برنمي‌آورد كه پيشينيان و گذشتگان در آن مي‌جستند و آن را تنها در هنر مي‌يافتند. امروزه هنر حقيقت راستين و شادابي خود را از دست داده است. از اين رو، در زمان ما نياز به شناخت حقيقت هنر به مراتب بيش از دوراني است كه هنر نيازهاي مردم را كاملاً ارضا مي‌كرد.
 
 
تعاریف
 
هنر در تفكر ديني و عرفاني
در تفكر ديني و عرفاني، هنر حقيقي، تنها به نور هدايت الهي ممكن است. متأسفانه امروزه بيشتر به صورت هنر توجه مي‌شود و به سر هنر كمتر توجه شده است.
هنر نحوي از تحقق حقيقت حضوري و نحوي تجلي حقيقي وجود و كشف حجاب از اسمي است كه تاريخ با آن آغاز و انجام مي‌يابد. اين حقيقت همان حقيقتي است كه در روايت علي‌ابن‌ابيطالب- عليه‌السلام- در نهايت به معني "كشف سبحات جلال" بدون اشاره عقلي و حسي آمده است؛ و در نتيجه در اين مقام، خود هنر نيز چون علم و معرفت از ميان انسان و خدا مي‌خيزد و در آتش تجلي تام و تمام مي‌سوزد؛ تحقق حقيقت حضوري در صورت، يك نوع شناسايي و تفكر حضوري است. در اين مقام "غرض" مي‌رود و تفكر عين عمل مي‌شود و اين همان مقامي است كه مولانا آن را مقام هنرمندي به معني شريف لفظ تعبير مي‌كند:
چون غرض آمد  هنر پوشيده شد
                                                       صدحجاب از دل به سوي ديده شد
بي‌غرض نبود به گردش در جهان
                                                        غير  جسم  و  غير  جان  عا شقان
در مرتبه تفكر حضوري حركت به سوي مقصد در كار نيست؛ بلكه يك سير معنوي در مراتب و بركندگي از عالم كثرت و رفتن به عالم وحدت حاصل مي‌شود. به تعبير شيخ محمود شبستري در كتاب "گلشن راز":
تفكر، رفتن از باطل سوي حق
   به جزو اندر، بديدن كل مطلق 
در اين مقام انسان از خود بي‌خود مي‌شود و قلبش عرش الهي مي‌گردد و هنرش به تعبير مولانا "فناء في‌الله" مي‌شود.
هنرمند بايد در تمام اعمال و افكار خود بر احساس و حضور خود متكي باشد؛ اما تنها حضور و يا دريافت قلبي كافي نيست، بلكه بيان اين يافتهاي قلبي نيز اهميت دارد.
"حضور خوب بي‌حصول خوب، نمي‌تواند راهگشا باشد."  
بايزيد بسطامي مي‌گويد: "حق تعالي را به خواب ديدم؛ گفتم: راه به تو چون است؟ گفت: ترك خود گوي و به من رسيدي." 
وجود تو همه خار است و خاشاك
برون انداز از خود جمله را پاك
برو تو خانه‌ي دل را فرو روب
 مهيا كن مقام و جاي محبوب
چو تو بيرون شوي او اندر آيد
 بتو بي‌تو جمال خود نمايد 
محمد مدد پور صور تفكر و شناسايي را در سه ساحت بيان مي‌كند: 
1- آگاهی یا "علم‌اليقين"، كه متعلق شناسايي آن جزئيات و كثرات است. اين علم نحوي شناسايي حصولي باواسطه است. (عرفا اين شناسايي را شامل كليه علوم حصولي باواسطه دانسته‌اند). 
2- خودآگاهی یا  "عين‌اليقين" که در این مرتبه بحث از اعيان و ماهيات و ديدارهاي اشياء است. اين مرتبه نيز نحوي شناسايي حصولي است با اين تفاوت كه پرسش عيني پرسش از كل و كلي و ماهيت است و پرسش علمي، پرسشي مبتني بر عين‌اليقين از جزئيات و كثرات است...
3- دل آگاهی"حق‌اليقين"؛ در اين مرتبه انسان به تعبير مولانا به سِر سِر ماهيات مي‌رود و قرب و حضور و نسبتي بي‌واسطه با حقيقت پيدا مي‌كند. هنر و عرفان در وراي همه شناسايي ها و در اين مرتبه متحقق مي‌شود.
هنر در تفكر ديني و عرفاني به معني نحوي حكمت اُنسي  با ساحت سوم شناسايي مرتبط است و حقيقت آن تجلي حقيقي وجود است. به اين معني كه با هنر وجود و وجه و صورت و ديدار و كلي كه براي انسان نهان است به پيدايي مي‌آيد؛ بنابراين كار هنرمند ابداع است؛ يعني پيدا آوردن. آنچه را كه امروز به شعر تعبير مي‌كنيم و يونانيان "پوئيسيس"( POIESIS ) مي‌خوانند به همين معني "ابداع" و "پيدا آوردن"، آمده است. بنابراين هنر با ابداع و ظهور وجود و به عبارتي تجلي و انكشاف حقيقت سر و كار پيدا مي‌كند؛ و در هر ابداع، محاكاتي به اقتضاي تجلي خود تحقق پيدا مي‌كند.
اين وجه وصورت همان است كه به صورت و صورتِ صورت تعبير مي‌شود. صورتِ صورت عبارت است از عكس تابش حق در آينه‌ي عدم كه در ادبيات فارسي به "ديدار" نيز تعبير شده است. ديدار از يك طرف به ديدن كسي كه صورتي را مي‌بيند، و از طرف ديگر به صورتي كه ديده مي‌شود اطلاق مي‌گردد. بنابراين هنر به اين معني، نوعي ديدار و مشاهده و محاكات و ابداع وجه الهي است؛ رسيدن به اين مقام از هنر جز با حضور و سير و سلوك معنوي عارفانه ممكن نخواهد بود.
اما هنر همواره تحقق شناسايي، شهود و مشاهده وجه‌ا... نيست، بلكه غالباً اين وجه‌الطاغوت است كه در تاريخ هنر به نحوي سيطره و استيلا پيدا كرده است. هنرمند در عصر حاضر به جايي رسيده است كه عالم به چهره‌اي بي‌صورت و بدصورت و زشت برايش به نمايش در‌مي‌آيد و به اين عالم از همان عالم نفساني هيولايي و و باطن شيطاني نگاه شده است. 
پيش از قرن هجدهم، هنرمند به ويژگي‌هاي عيني جهان خارج تكيه مي‌كرده است. ولي در پايان قرن هجدهم و آغاز قرن نوزدهم يك چرخش مهم در دنياي هنر صورت مي‌پذيرد و هنرمند از سير آفاق به سير انفس مي‌پردازد و جهان درون خويش را مي‌كاود؛ و به جاي بازنمايي جلوه‌هاي بيروني اشياء مي‌كوشد، تجارب ذهني خويش را كشف كند و احساسات دروني خود را بيان كند. اما در اين تجربه بيشتر مواقع به بيراهه رفته و قرب او به حقيقت راه نیافته و تنها واسطه قرب به نفس و دوري از حق و حقيقت ‌گرديده است.
با اين وجود، بنابر نظر حكماي اُنسي، حق و باطل قسمي‌اند از اقسام حق حقيقي كه وجود مطلق است و اين حق است كه به صور جمالي و جلالي ظهور مي‌نمايد. 
بنابراين هنر صورت كامل رابطه‌ي انسان با حقيقت تلقي شده است. صورتي كه در آهنگ و وزن و ... تجلي مي‌كند و با آن شعر و موسيقي و نقاشي به وجود مي‌آيد و شعر كاملترين صورت بياني است كه حقيقت در اين صورت بياني و واسطه‌ي حضوري امكان انكشاف مي‌يابد. از اينجاست كه گفته‌اند، هنر حقيقي مقامي است كه در آن انسان به حال خلوص و خلاص و رهايي مي‌رسد. در اين حال انسان از اشتغالات جهان بيرون مي‌رود و رهايي مي‌يابد و حضوريات خويش را بيان مي‌كند. اين غير از خيالپردازي و تقليد و تشبيه صرف است. البته چنانچه گفته شد اين مراتب هنري تنها با تزكيه و خلوص حاصل مي‌شود.  بايزيد مي‌گويد: "سوار دل باش و پياده‌ي تن"  
از اين منظر وحي و علم لدني را بايد در مقام اولياء و انبياء چونان هنر حقيقي تلقي كرد كه كاملترين صورت را نيز دارند. اين صورت در وحدت و زيبايي و آهنگ و وزن، تقارن و تعادل و تساوي و نسبتهاي رياضي به ظهور آمده است و نام بيان هندسي مقدس به خود گرفته است.
به هر تقدير حكمت معنوي در زيباترين صورت كه همان صورت هنري است تجلي مي‌كند. اين حكمت كه تلألو وحي الهي است، به كلام الهي متصل است؛ هرچند كلام الهي و علم لدني نسبت به كاملترين كلام بشري يعني شعر نيز مستثني است. 
بنا بر تعبير مددپور، بين جذبه عرفا و اهل ديانت با جذبه اهل ذوق و هنر تفاوت هست. در هر دو مورد در پايان، كمال حاصل مي‌شود؛ اما در جذبه ديني محرك مستولي، خير و كمال است در حالي كه آنچه در جذبه هنري بر شعور فرد سيطره و تسلط مي‌يابد، حسن و جمال مي‌باشد.
هنر اسلامي مانند هر هنر ديني ديگري اصل و جوهرش انتقال پيام الهي از طريق واسطه‌هاي خيالي و حسي هنر است؛ بنابراين جلوه‌گاه حقيقت در هنر اسلامي، عالم غيب و حق است. به عبارت ديگر، حقيقت از عالم غيب براي هنرمند متجلي مي‌شود و اين، هنر اسلامي را عاري از خاصيت مادي طبيعت مي‌كند.
به همين دليل هنرهاي ديني در يك امر مشتركند و جنبه سمبليك آنها نمايانگر همين امر مي‌باشد؛ زيرا در همه آنها جهان بازتابي از حقيقتي متعالي از آن است.
اساساً آنچه در همه هنرهاي ميتولوژيك مشترك است عبارت از جنبه رمزگونه و تمثيلي آن و غلبه آن بر جنبه روايي و عبارتي اين هنرهاست. از آنجا كه معاني غيبي و نامحسوس در اين فرهنگ ها اساس همه امورند، گرايش به اين جهت غلبه پيدا كرده است تا حقايق متعالي در ظرف الحان و صورتها و رنگها و شكلها و حركات و كلاً صورتهاي محسوس به پيدايي آيد.
بنابراين الفاظ و الحان و رنگهاي غيرعادي همه صورت رمزي و تمثيلي پيدا مي‌كنند كه موضوعند به ازاء عالم غيبي خدايان كه هنرمند با هنر خويش سعي در اتصال به آن را داشته است. به عبارتي هنرمند اخبار خدايان و فرشتگان را در صورت رمز و استعاره بيان مي‌كند. از اينجا هنر در مقامي است كه آدمي را به كمال خدايان و حقايق ازلي نزديك مي‌كند تا نسبتي بي‌واسطه با اسم متجلي در اين عصر براي او پيدا شود. 
 
 
هنر از منظر فلاسفه و متفكرين
در تعريف حقيقت هنر، فلاسفه و انديشمندان غرب و شرق متفق‌القول هستند و هنر را حاصل ذوق و حس زيباشناختي هنرمند و الهام مي‌دانند.
افلاطون هنر را به معناي ميمسيس، نوعي از توليد مي‌داند كه برخلاف پوئيسيس (توليد الهي)، توليد اصل يك شيء نيست. ميمسيس در فارسي همان تقليد و محاكات است و به مفهوم نمايش و نماياندن؛ در نظريه‌هاي اخير از بازنمايي به جاي تقليد بهره‌گيري شده است.
"ابوعلي‌سينا، خواجه‌ نصيرالدين طوسي و ابن‌رشد، ميمسيس را تخيل ناميده‌اند." 
تقليد مورد پذيرش افلاطون، تقليد مبني بر دانش است. افلاطون با تقليد مطلق مخالف است و بناي آن را بر جهل مي‌داند. افلاطون گوهر هنر را والاتر از يك تقليد محض از طبيعت مي‌داند؛ و علاوه بر دانش و مهارت، الهام را لازمه‌ي مهم هنر مي‌داند.
"وردونیوس، پس از بررسي ميمسيس افلاطون، مي‌گويد، هنر به عرصه‌ي نمونه‌هاي ديدني و ملموس محدود و وابسته نيست؛ هنر واقعي مي‌كوشد تا از جهان مادي فراتر رود و به وسيله تصاوير ساده، بر آن مي‌شود تا چيزي از ساخت والاتر وجود را به ياد آورد؛ آن ساختي از وجود كه ميان پديده‌ها سوسو مي‌زند."  
هگل متفكر قرن نوزدهم، با اطلاق زيبايي به هنر، عملاً زيبايي طبيعي را از آن مستثنا مي‌كند. توضيح و استدلال او در مورد اين تفكيك بنا بر آن دارد كه زيبايي هنري از زيبايي طبيعي والاتر است. "زيبايي هنر آفريده‌ي روح، بازآفريني زيبايي است؛ پرداخته‌هاي روح از طبيعت و پديده‌هاي آن برترند." هر امر زيبا تنها زماني حقيقتاً زيباست كه از عنصر روح برخوردار باشد."زيبايي در طبيعت بازتاب زيبايي روح است و جلوه‌ي نارسا و ناكامل آن است." 
فلسفه هگل، فلسفه روح است. او هنر، دين و فلسفه را سه نوع تجلي روح مطلق در آدمي مي‌داند؛ و نخستين نمونه روح در هنر را در هنر"سمبوليك" (نمادين) توصيف مي‌كند. هگل، شعر را روحي‌ترين مظهر هنر مي‌داند.
زيگموند فرويد، عصب‌شناس و فيزيولوژيست و روانكاو اتريشي (1939-1856) هنر را تركيب پر از رمز و اسراري از انتخاب ناشي از الهام ناخودآگاه و مهارت خودآگاهي مي‌دانست؛ تركيبي كه با وجود اسرارآميز بودن جنبه عرفاني ندارد و ...  
كارل گوستاويونگ شاگرد فرويد نيز در اين مورد با فرويد هم‌عقيده بوده با اين تفاوت كه او براي هنرمند به عنوان هاتف و غيبگوي آنچه كه ناخودآگاه جمعي مي‌ناميد، حرمت خاصي قائل بود.
 
هنرمند كيست؟
جهان در تفكر اسلامي جلوه انوار الهي است و هر ذره‌اي و هر موجودي از موجودات جهان و هر نقش و نگاري مظهر فيض نقاش ازلي است.
به قول غزالي در كيمياي سعادت: "عالم علوي حسن و جمال است و اصل حسن و جمال تناسب و هرچه متناسب است، نمودگاري است از جمال آن عالم، چه هر جمال و حسن و تناسب كه در اين عالم محسوس است، همه ثمرات جمال و حسن آن عالم است؛ پس آواز خوش موزون و صورت زيباي متناسب هم شباهتي دارد از عجايب آن عالم." 
دين، هنر و فلسفه، هر سه به نوعي تجلي حقيقي وجود موجود هستند و هر سه مراتبي از معرفت وجود را ظاهر مي‌كنند. در اين ميان هنر، با صورت خيالي پديدار مي‌گردد. هنرمند با دريافت قلبي، معاني را مشاهده مي‌كند و بدين ترتيب معني، صورت مي‌پذيرد و ابداع مي‌شود.
در مقام هنر، غرض‌مندي و ملاحظه اشياء از جهت سود و زيان رفع مي‌شود و هنرمند در مقام آينگي و مظهريت حضوري، كه قرب بي‌واسطه با اسمي كه مظهر آن است دارد، محو در جذبات الهي و واردات قلبي است. از اينجا غايت هنرمند بي‌غايتي و بي‌غرضي است و هرگاه غرض و واسطه يا ارزش در مشاهده اشياء دركار آيد؛ هنر پوشيده و درحجاب مي‌شود.
از اين‌رو هنرمند حقيقي  در مقام هنرمندي از خود فاني و محو در تجلي شاهد غيبي است. تكوين اثر هنري با جذبه و الهام و القائات آغاز و با ابداع معني در صورت خيالي و حسي به انجام مي‌رسد؛ و هنرمند از خلوت خويش كه در حكم "قرب فرايض" است به جلوت مي‌آيد كه مقام "قرب نوافل" است و ميان او هنرش فاصله مي‌افتد.  
 
ازاو هر لحظه كار از سر گرفتيم                                                                                                                                                                  
  زجان خویشتن دل برگرفتيم 
البته اين صورت خاص و اخص هنري رجوع به هنر اصیل دارد؛ اما ماهيت كار هنري قطع نظر از مبدأ هنر، يعني تجلي و انكشاف حقيقي و الهام و القا و تلقي هنرمند از اين تجلي، و وجود نهاني و نامحسوس كه در امر محسوس جلوه مي‌كند، نسبت به اسم متجلي، تفاوتي نمي‌كند. هنرمند در مقام هنر جمع صورت و معني مي‌كند و هنر نه صرفِ صورت است و نه صرف معني. معاني بنا به اختلاف تجلي در صورت، كثرت در صور هنري ايجاد كرده؛ به اين جهت صورتهاي هنر كثرت پيدا كرده‌اند. 
يونانيان، قلب هنرمند و شاعر را جايگاه الهام خدايان يا فرشتگان تلقي مي‌كردند. جهان شرق، شعر را چون الهام مي‌دانستند و حتي عرب جاهلي قبل از اسلام نيز شاعر را با موجودات روحاني و رباني مرتبط مي‌دانستند، كه آنان را به اختيار خود مي‌گيرند و معاني را در دلشان القاء مي‌نمايند.
افلاطون هنر و شعر خوب و زيبا را هنری مي‌داند كه موهبتي از خدايان باشد و از فرشتگان هنر (موزها) الهام گرفته شده باشد؛ و هنرمندي را كه تنها به صنعت هنر آشناست را، هنرمندي بي‌مايه و ناموفق مي‌داند.
از بايزيد پرسيدند: كي مرد بر معناي عبوديت كار كند؟ گفت: آنگاه كه او را اراده نباشد. گفتند: اين چگونه شود؟ گفت: اراده و تمني و آرزوي او داخل محبت پروردگارش شود؛ در هيچ چيز او را تقدم اراده نباشد؛ تا بداند كه اراده و محبت خداي عز و جل در آنست. 
شيخ محمود شبستري چنين مي‌گويد:
از آن گويي مرا خود اختيار است     
تن من مركب و جانم سوار است                                                                                                                                                                                                                               
و در توضيح آن مي‌گويد:
چو بود تست جمله نابود          
 نگويي كاختيارات از كجا بود. 
مددپوردرکتاب حکمت انسی بیان می کند، هنرمند هندي خود را متصل به عالم غيب مي‌داند؛ او خود را دائماً در ارتباط با خدايان مي‌بيند و از آنها الهام مي‌گيرد و به وسيله اين الهامات، صورتهاي خيالي را محاكات مي‌كند.
هنرمند چيني نيز مانند هنرمند هندي، با چشم ديگري به جهان نظاره مي‌كند. زمين و رود و كوه و طبيعت تقاشي او گرچه ظاهراً طبيعتي ناسوتي دارند اما در حقيقت اين‌طور نيست و هنر او هنري است اصيل و مانند هنرهاي ديني، وسيله‌ي گذشتن از جهان كثرت و تفكر است. اين نوع تفكر با آمدن انديشه‌هاي بودايي، قوي‌تر و عميق‌تر مي‌شود و گسترش مي‌يابند.
هنرمند ايراني نيز جلوه‌اي ديگر از همان حقيقتي را كه براي هنرمند هندي و چيني ظهور دارد مي‌يابد. صورتهاي هندسي منقوش هنرمند ايراني با بيان رمزي و سمبليك، حكايت از تفكر تنزيهي ايران دارد و اين از ويژگيهاي اساسي هنر ايراني است. هنرهاي تشبيهي ايران نيز از صورتهاي خيالي مايه گرفته‌اند كه اساس مضامين هنرهاي اساطيري ايران هستند؛ مانند صورت اهريمن و اهورامزدا كه يكي در صورت حيواني زشت و ديگري در حالتي زيبا ظهور مي‌يابند. در اين هنر، صورتهاي طبيعي نيز تبديل به صور خيالي مي‌شوند، و حالتي غيرطبيعي به خود مي‌گيرند.
 
دنياي جديد
انسان به بهانه‌ي پيروزي بر زمين، روي از آسمان برتافت.
انسان بدوي به نسبت انسان امروز داراي حواس ظاهري و باطني قوي‌تر و بيشتري بوده است؛ به مرور زمان برخي از اين حواس تضعيف شدند و برخي از بين رفتند؛ و متأسفانه امروزه انسان، قابليت اعجاب و حس استفهام خويش را از دست داده است.
در دوران گذشته، هنگامي كه ادراكات غريزي هنوز به ذهن آدمي راه داشتند، خودآگاه به راحتي مي‌توانست آن‌ها را به صورت مجموعه‌ي رواني بهم پيوسته درآورد. اما انسان "متمدن" ديگر توانايي چنين كاري را ندارد؛ زيرا خودآگاه "هدايت شده‌ي" وي از امكان يكسان‌سازي بخش‌هاي تكميلي غرايز ناخودآگاهش محروم شده است؛ و اين امكانات يكسان‌سازي تكميلي دقيقاً همان نمادهاي فوق طبيعي هستند كه همه آنها را مقدس مي‌شمارند.
هرچه شناخت عملي افزايش مي‌يابد، دنيا بيشتر غيرانساني مي‌شود. انسان خود را جداي از كائنات احساس مي‌كند؛ چرا كه ديگر با طبيعت سر و كار ندارد و مشاركت عاطفي ناخودآگاه خويش را با پديده‌هاي طبيعي از دست داده است، و پديده‌هاي طبيعي هم به تدريج معناي نمادين خود را از دست داده‌اند...تماس انسان با طبيعت قطع شده است و نيروي عاطفي عميق ناشي از اين تماس كه موجب روابط نمادين وي مي‌شد از ميان رفته است... گاهي نمادهاي خواب مي‌كوشند اين فقدان عظيم تماس راجبران كنند...  
دنياي ما تماماً "عيني" شده و از آنچه روانشناسان هويت رواني يا "مشاركت عرفاني" مي‌نامند تهي شده‌ايم، و دقيقاً همين هاله‌ي تداعي‌هاي ناخودآگاه است كه به زندگي انسان بدوي رنگ و روي خيالي مي‌داده است.  
انسان بدوي معمولاً به گونه‌اي مستقيم با مركز دروني خود ارتباط داشته است؛ در حاليكه ما چنان گرفتار مشكلات بيروني و بيگانه با طبيعت خودمان شده‌ايم كه "خود" با دشواري بسيار مي‌تواند پيام‌هايش را به گوشمان برساند.
اغلب از خود مي‌پرسيم چرا ديگر خداوند همانند گذشته با ما سخن نمي‌گويد... چرا در قديم خداوند همواره خود را بر مردم آشكار مي‌ساخت و اكنون ديگر كسي او را نمي‌بيند؟... ما آنچنان دربند جاذبه‌هاي خودآگاه ذهن خود گرفتار آمده‌ايم كه فراموش كرده‌ايم روزگاري خداوند، به خصوص ا زراه خواب و رويا با ما سخن مي‌گفته است.
در اين روزگاران، مردم و به ويژه آن‌هايي كه در شهرهاي بزرگ به سر مي‌برند، از احساس وحشتناك تهي بودن و اندوه رنج مي‌برند و گويي انتظار چيزي را مي‌كشند كه هرگز فرا نمي‌رسد... تنها حادثه‌اي كه هنوز هم براي انسان امروزي ارزشمند است، در پهنه‌ي درون روان ناخودآگاه قرار دارد. از همين‌رو و با همين انگاره‌ي مبهم است كه بسياري از مردم به يوگا و ديگر رسوم معمول در مشرق‌زمين روي آورده‌اند. اما اينها نيز حادثه‌هاي جديد اصيلي در پي ندارند، زيرا ما از طريق آن‌ها به خرد هندوها يا چيني‌ها دست مي‌يابيم بي‌آنكه بتوانيم به ياري آن‌ها مستقيماً با مراكز رواني فردي خود تماس حاصل كنيم. اگرچه درست است كه شيوه‌ي شرقي‌ها  براي تمركز ذهن و تعمق دروني سودمند است، اما تفاوت بسيار مهمي وجود دارد.  
اين ضرورت مطلق عصر فاجعه‌آميز ماست كه انسان به طور واقعي درباره‌ي خود بينديشد و به خود فرو رود تا بر خويشتن تسلط پيدا كند. هركس كه به خود فرو مي‌رود، به راز ضمير ناخودآگاه برمي‌خورد كه دقيقاً همان چيزهايي را دربردارد كه شخص مي‌خواهد بشناسد.  
بنابراين در اين دوره چاره جز اين نيست كه هركس عميق و صادقانه  در خود فرو رود و به ژرفاي سرشت وجود خود برسد تا بتواند حجابي را كه استعداد حقيقي او را پوشانده است به كنار زند.
ژان فوراستيه انديشمند فرانسوي، بحران دنياي جديد را چنين ارزيابي مي‌كند كه علم، آن قسمت از واقعيتها را كه عرصه و زمينه‌ي امور غيرعقلي و شوقي و احساسات و رؤيا هستند، ناديده مي‌گيرد. "حجاب چهره‌ جان مي‌شود غبار تنم" 
متأسفانه هنرمند روزگار ما نيز، گرفتار نوعي فرماليسم و انتزاعيت افراطي شده است و ديگر مكاشفه‌اي در هنر او پديد نمي‌آيد و از حقايق معنوي هنر به دور مانده است.
امروزه تنها فعاليت خلاقه مي‌تواند راهي براي دستيابي به حقيقت درون باشد؛ زيرا مواد خام خلاقيت، ناخودآگاه و الهام است. خلاقيت هنري به دليل غيرعقلایي و غيرارادي بودن رسيدن به اين هدف را ميسر مي‌سازد.
 
 
 
 
خلاقيت
خلاقيت يا آفرينشگري عبارت از كشف و بيان چيزي است كه هم براي فرد خلاق تازگي دارد و هم به خودي خود يك موفقيت است.  
در واقع آفرينشگري را به سبب ماهيتش نمي‌توان در قالب اصطلاحات كاملاً علمي شناخت؛ زيرا به وجود آوردن و كنترل نمونه‌اي از دامنه‌ي فرايندهاي خلاق و سنجش و پيش‌بيني نتايج آن، غيرقابل تصور است.
هرگز نمي‌توان آفرينشگري را پيش‌بيني كرد؛ زيرا آفرينندگي هر فرد، تا اندازه‌اي منحصر به خود وي و تا اندازه‌اي هم محصول گزينش آزاد است. در واقع در كنش آفرينندگي رازي نهفته است كه هميشه از واكاوي طفره مي‌رود. 
به گفته جان فلچر، تفكر خلاق، سركش، ذهني و سيال مي‌باشد. فلچر، تقسيم‌بندي توماس كارلايل در مورد فعاليتهاي ذهني را اينگونه نقل مي‌كند كه بخشي از فعاليت ذهني دربرگيرنده‌ي تفكر عقلايي، (تغيير و تبديل آگاهانه‌ي مفاهيم) و بخش ديگر شامل فعاليتهاي ذهن ناخودآگاه است كه به طور مبهم درك شده است و يا بر آن كنترل نداريم و يا كنترل ما اندك است. به گفته كارلايل: ما در شكل دادن افكار روشنمان، از سطح‌رويي تفكرمان بهره مي‌گيريم. ناحيه تعمق در زير ناحيه بحث و استدلال آگاهانه، قرار دارد. در عمق ساكت و اسرارآميز اين ناحيه نيروي حياتي ما نهفته است. اگر قرار باشد چيزي خلق شود، نه اين كه صرفاً ساخته و به ديگران انتقال يابد، مي‌بايستي دراین  ناحيه، فعاليت ادامه داشته باشد. ساختن، قابل درك اما بي‌اهميت است. ولي آفرينندگي، كاري شگرف است كه نمي‌توان آن را درك كرد.
اخيراً آفرينشگري را به عنوان فرآيندي عاطفي و ذهني مورد ملاحظه قرار مي‌دهند. اين نگرش، مشكل‌تر و دقيق‌تر است؛ زيرا بخش عمده‌ موضوع آن، در حالات دروني شخص خلاق، نهفته است.  
 
نظريه‌هاي مختلف آفرينشگري
نظريه‌هاي مختلفي در مورد آفرينشگري وجود دارد. جورج اف. نلر در كتاب هنر و علم خلاقيت، مفاهيم آفرينشگري را به طور خلاصه، اينگونه بيان مي‌كند:
يكي از قديمي‌ترين مفاهيم آفرينشگري، دائر بر اين است كه آفرينشگري از الهامي خدايي برخوردار است. بدون ترديد اين مفهوم بيانگر تلاشي براي تبيين ابتكار فوق‌العاده‌ي كارهاي بزرگ خلاق است. اين مفهوم عمدتاً به وسيله‌ي افلاطون عنوان شد كه اعلام داشت؛ هنرمند در لحظه‌ي آفرينش، به دليل اينكه در كنترل خود نيست، عامل نيرويي برتر مي‌شود:
"و به اين دليل، خداوند اذهان اينگونه مردان (شاعران) را از آنها گرفته و آنها را به عنوان سفيرانش به كار مي‌گيرد، همانگونه كه در مورد پيش‌گويان و غيب‌گويان چنين مي‌كند، تا ما كه به آنها گوش فرا مي‌دهيم، دريابيم كه آنها نيستند كه اين كلمات پربها را در حالت بي‌خودي به زبان مي‌آورند؛ بلكه اين خود خداست كه صحبت مي‌كند و از طريق آنها، ما را مورد خطاب قرار مي‌دهد."
به گفته افلاطون، سقراط به يون شاعر مي‌گويد: موهبتي كه تو دارا هستي... يك هنر نيست... بلكه الهام است؛ الوهيتي است كه تو را به حركت درمي‌آورد؛ مانند نيرويي كه در سنگ وجود دارد و اورپيدس آن را مغناطيس مي‌نامد... زيرا كه شاعر، نه به وسيله‌ي هنر، كه با نيروي خدايي مي‌سرايد. از اين ديدگاه، آفرينشگري به عنوان موهبتي الهي، از الهام ناشي مي‌شود نه از تربيت.
اين ديدگاه، امروزه هم رايج است. براي مثال سوروكين معتقد است كه بزرگترين دست‌يافته‌هاي خلاق، نتيجه‌ي نيرويي فراطبيعي – فراحسي است. اين نيرو كه در لحظه‌ي آفرينش، خود را تصرف مي‌كند، نهايتاً غيرقابل شناخت و وراي سطح آگاهي است. ماري‌تين اظهار مي‌دارد كه آفرينشگري از وراي طبيعت سرچشمه مي‌گيرد. نيروي خلاق، متكي به "شناخت وجود ضمير ناآگاه روحاني" و يا نيمه‌آگاه مي‌باشد كه افلاطون و مردان خردمند از آن آگاه بودند.
سنت ديگري كه به دوران باستانی برمي‌گردد، آفرينشگري را طبيعتاً شكلي از ديوانگي تلقي مي‌كند؛ اين ديدگاه، خودجوشي و غيرعقلايي بودن ظاهري آفرينشگري را نتيجه‌ي جنون مي‌داند. حساسيت فوق‌العاده‌ي هنرمند و اشتياق وي به وارد آوردن نهايت فشار بر طبيعت خود، منتهاي آزمون ديوانگي اوست؛ در واقع هنگامي كه به آثار هنرمندان بزرگي مانند هومر، سوفوكلس، دانته، شكسپير و يا گوته، نظر مي‌افكنيم به نوعي ديوانگي غالب و برتري روح انساني بر هر چيز قابل آزموني پي مي‌بريم.
در رساله "ميهماني"، افلاطون به تعريف جنون عشق مي‌پردازد و نخست از نوع جنون ياد مي‌كند. شاعري نيز نوعي از جنون است. جنون شاعري كه علت و سرچشمه‌ي آن الهام موزهاست، در واقع بسيار بارآور است. درباره‌ي آن چنين مي‌خوانيم: "اين جنون چنانكه به نفسي ظريف و پاك دست دهد، آن را بيدار مي‌گرداند و در حالاتي فرو مي‌برد كه سپس به صورت سرودها و شعرهاي گوناگون بيان مي‌شود."  
بنابر ديدگاهي ديگر، آفرينشگري شكلي سليم و گسترش‌يافته از شهود است. آفرينشگر در اين ديدگاه، آنچه را كه ديگران فقط به طور استدلالي و در دراز مدت درمي‌يابند، بلاواسطه و مستقيماً، درك مي‌كند.
كشف و شهود بر دو نوع است: عارف گه‌گاه در جريان حقيقتي ناشناخته قرار مي‌گيرد و آن را بدون هيچ واسطه‌ي حسي مانند، شنيدن، ديدن و ... مي‌شناسد. به اين نوع از شهود، كشف معنوي مي‌گويند كه به معني القاي معنا در نهاد انسان است؛ و اگرچه مقدمات آن فراهم است، اما معناي القاء‌شده صورت ندارد و ملفوظ يا مكتوب نيست. اما، بعضي از مكاشفات حسي و صوري است؛ مانند شنيدن نداي غيبي (سماع) يا ديدن چهره‌ي ملك (شهود) يا بوييدن عطري دل‌انگيز و معنوي يا شيرين شدن ناگهاني كام عارف به حقيقت. 
اين مكاشفات صوري متعلق به عالم مثال است كه در بخش‌هاي بعدي بيشتر به شرح آن مي‌پردازيم.
جورج. اف. نلر نظريه‌هاي مختلف ديگري را نيز در مورد آفرينشگري بیان   می کند، از جمله نظريه داروين كه نظريه‌اي بيولوژيستي است.
يكي از نتایج نظريه‌ي تكاملي داروين اين بود كه آفرينشگري انساني‌، نمايانگر نيروي خلاقي است كه در ذات خود زندگي، نهفته است. در واقع، به نظر مي‌رسد كه نيروي خلاق تكامل، خود را به صور گوناگون پايان‌ناپذيري عرضه مي‌كند كه يكتا، بي‌نظير، غيرقابل تكرار و بازگشت‌ناپذير هستند.
امروز، يكي از پيشتازان اين نظريه‌ي بيولوژيستي به نام "ادموند سينوت" است. وي معتقد است كه زندگي، خلاق است. زيرا خود را سازمان مي‌دهد، تنظيم مي‌كند و پيوسته دست به ابداع مي‌زند. آفرينشگري انسان، به عنوان تجلي نيروي خلاق نهفته در تمامي موجودات يا نيروي كيهاني نيز تلقي شده است. تمامي نظريه‌هايي كه تا كنون بحث شد، از نوع نظريه‌هاي هنري و فلسفي بوده‌اند که آفرينشگري را به عنوان بخشي از طبيعت انسان، و در ارتباط با جهان مورد ملاحظه قرار داده‌اند. اينگونه نظريه‌ها فعاليتهاي دروني فرآيند خلاق را تبيين نمي‌كنند؛ نظريه‌هاي ديگري وجود دارند كه عمدتاً روانشناسي و روانكاوي هستند.امروزه، روانكاوي داراي نفوذ بسيار مهمي در نظريه‌ي آفرينشگري است. به گفته فرويد، خاستگاه آفرينشگري، در تعارضي است كه در ذهن ناخودآگاه (نهاد) وجود دارد. بنابراين، آفرينشگري، نوعي تطهير عاطفي است كه اشخاص را سالم نگه مي‌دارد.
ذهن ناخودآگاه، دير يا زود، راه‌حلي را براي اين تعارض مي‌يابد. اگر كه راه‌حل خود برونگرا باشد؛ يعني اگر فعاليتي را تقويت كند كه توسط "خود" و يا بخش آگاه شخصيت تعيين شده است؛ نتيجه‌ي آن در رفتار خلاق آشكار مي‌شود. اگر كه راه‌حل يادشده با"خود" مغايرت داشته باشد، آن را واپس مي‌زند و يا به صورت "روان‌نژندي" ( اختلالات روانی ) ظاهر مي‌شود. بنابراين آفرينشگري و روان‌نژندي از منبع مشتركي كه همان تعارض در ناخودآگاه است، تغذيه مي‌كنند و شخص خلاق و روان‌نژند با يك نيرو، يعني انرژي ناخودآگاه رانده مي‌شوند.
در بيماران رواني "خود" يا به قدري سخت‌گير است كه تقريباً تمامي انگيزه‌هاي ناخودآگاه را مسدود میکند، و يا آن‌قدر ضعيف مي‌باشد كه تمامي تكانه‌هاي ناخودآگاه را به هدر مي‌دهد. كنترل اعمال‌شده به وسيله چنين شخصي، يا بسيار زياد و يا خيلي كم است و رفتارش يا بسيار قالبي و معقول يا بي‌اختيار و فراشگرف است... رفتاري كه فقط به وسيله‌ي "خود" بروز كند و از ناخودآگاه خلاق اثر نداشته باشد، هميشه انعطاف‌پذير و عادتي خواهد بود. با اين وجود شخصی که  ظاهراً فاقد نيروي تخيل است، ناتوان از آفرينشگري نيست، زيرا هميشه انسان‌ها داراي نيروي خلاق بالقوه‌اي هستند، چه آن را ابراز دارند و چه بروز ندهند.
از طرف ديگر، هرگاه تكانه‌ها، همگي از ديوار "خود" عبور كنند، محصول آن‌ها مانند رؤياها و توهمات ممكن است بسيار بكر باشد؛ اما ارتباط اندكي با واقعيت برقرار مي‌كنند. بنابراين، چنين رفتارهايي از نظر آفرينشگري، بي‌فايده هستند؛ زيرا ابداع خلاق، نوعي ويژه است، ابداعي كه چيز مناسبي را فراهم مي‌كند.
يكي از هدفهاي درمان روانكاوي، كمك به بيمار است تا به طور ارادي و بدون ترس از اين كه تسليم ناخودآگاه شود، "خود" خود را پس زند و يا رها سازد. بدين‌گونه وي فرامي‌گيرد كه عمل خود را بر عهده‌ي نيروي خلاق ناخودآگاه خود گذارد؛ بدون اين‌كه قدرت كنترل خود را از دست بدهد.
روانكاوان جديد، اين ديدگاه را كه شخص خلاق، لزوماً از نظر عاطفي آشفته است، رد مي‌كنند. برعكس معتقدند كه آفرينشگر بايستي داراي "خودي" به اندازه‌ي كافي قابل انعطاف و مطمئن باشد، تا به او اجازه دهد به ناخودآگاه خود سفر كند و با كشفيات خود، سالم بازگردد.
شخصي كه داراي رفتار خلاق باشد، احساس جلال، عشق و سلامت عاطفي مي‌كند. به گفته "اريك فروم" نظریه پرداز، در واقع شخص فقط هنگامي ذاتاً خوشحال است كه به‌طور خودجوش دست به آفرينش مي‌زند. انسان در شكوفا كردن خودجوش خود، از نو خودش را با جهان انسانها، طبيعت و خود پيوند مي‌دهد.
 
شرايط آفرينشگري
جورج اف. نلر شرايط آفرينشگري را  )به‌طور خلاصه( چنين بيان مي‌كند:
1- پذيرندگي: اگر واقعيت اين است كه ايده‌هاي خلاق را نمي‌توان به اجبار بروز داد، اين نكته نيز واقعيت دارد كه در صورتي ايده‌هاي خلاق ابراز مي‌شوند كه پذيراي آنها باشيم.
2- استغراق: استغراق در موضوع مورد مطالعه، مزاياي زيادي دارد؛ از جمله اينكه اين كار نيروي تخيل انسان را سرشار از ايده مي‌كند و با ارائه‌ي دامنه‌ي وسيعي از نگرش‌هاي مختلف براي راهيابي دست آفرينشگر را بازمي‌گذارد.
3- تعهد و پس‌نشيني: استغراق، مستلزم تعهد است. تمركز شديد بر روي يك كار، ممكن است تفكر او را محدود كرده و مانع آفرينشگري وي شود. در اين صورت، آفرينشگر بايستي از كار خود به اندازه‌اي كافي پس نشيند تا بتواند آن را از دور ببيند.
4- تخيل و داوري: در آفرينشگري، هم بايستي شور (تخيل) وجود داشته باشد و هم داوري. تخيل به تنهايي ايده‌هايي را توليد كرده، اما آنها را مبادله نمي‌كند. داوري به تنهايي ايده را مبادله مي‌كند، اما آنها را به وجود نمي‌آورد. تا تخيل و داوري در هم نياميزند، آفرينشگري كه هم توليد و هم مبادله است، نمي‌تواند به ظهور رسد.
5- بهره‌گيري از اشتباهات و تصادفات: از ويژگيهاي چنين تفكري اين است كه اشتباه را، پايان كار نداند؛ چون اشتباه، اغلب جزيي از حقيقت را در خود دارد. آنچه كه اشتباه به نظر مي‌رسد، ممكن است واقعاً بينشي باشد كه دست كم به سوي جهتي درست در حركت است.
تصادفات نيز غالباً مي‌توانند به رهيابي خلاق منجر شوند؛ براي مثال، لغزش قلم‌موي نقاش، ممكن است شروع نقطه‌اي براي تصويري كاملاً متفاوت باشد. اشتباهات و تصادفات، عقربه‌هايي به سوي حقيقت هستند؛ زيرا نشانگر تلاشي مي‌باشند كه ذهن ناخودآگاه، براي بيان خود به كار مي‌گيرد.
6- تابعيت از اثر خلاق: در مرحله‌اي از فرايند آفرينندگي - خواه نقاشي، شعر و يا نظريه علمي – اثر خلاق زندگي خود را آغاز مي‌كند و نيازهاي خود را به آفرينشگر خود منتقل مي‌سازد. اثر خلاق از آفرينشگر جدايي مي‌گيرد و مواد خام لازم را از ذهن نيمه‌آگاه او فرا مي‌خواند. در اين صورت، آفرينشگر بايستي بداند كه چه وقت از جهت دادن كار خود دست بكشد و چه وقت اجازه دهد تا اثر يادشده، او را هدايت كند.
7- استفهام: در تفكر خلاق، پرسش به همان اندازه مهم است كه پاسخ به سؤال. در واقع همین كه ما هدف كنكاش خلاق خود را به صورت سؤال مطرح كرديم، مي‌توانيم با سهولت بيشتري بدان دست يابيم.

 
آفرينشگر
خلاق بودن در عميق‌ترين مفهوم آن، به معناي بروز خود به عنوان يك شخص است. هر كدام از ما، الگوي بي‌همتايي از توانايي‌هاي بالقوه بوده و چيزهايي به زندگي مي‌دهيم و از آن مي‌گيريم كه هرگز تكرار نخواهند شد. فزون بر اين، هر كدام از ما بايستي خود را به قالبي دربياورد و يا اجازه داده شرایط بيروني، او را قالب‌بندي كند.  
هوش،‌ آگاهي، تسلط، انعطاف‌پذيري و ابتكار از ويژگيهاي افراد خلاق هستند. به نظر نمي‌رسد افرادي فاقد آفرينشگري وجود داشته باشند؛ و به نظر مي‌رسد كه يك فرد نابغه و يك شخص معمولي، وجه اشتراك اندكي دارند؛ با اين وجود، تفاوت بين اين دو، تفاوت كمي است. در نوابغ، نيروي تخيل، انرژي، پايداري و ديگر كيفيات خلاق، بسيار بيشتر از ديگران رشد يافته است؛ اما خوشبختانه منحصر به آنها نيست. لويس فليگلر مي‌گويد:"همه افراد، به طرق و به درجات مختلف، خلاق هستند..." مي‌توان فرض کرد كه برخي از تفاوتهاي آفرينشگري، ناشي از عدم ابراز نيروي خلاق بالقوه‌ي بسياري از مردم است.  
براي تعريف خلاقيت لازم است كه ابتدا به شرح خيال و عالم خيال پرداخته شود.
 
 
خيال         
تو در خوابي و اين ديدن خيالست                                                       
هرآنچه دیده ای از وی مثالست 
به صبح حشر چون گردي تو بيدار
بدانی کانهمه وهم است و پندار 
يكي از مهمترين مقوله ‌هاي مطرح در جهان فلسفه، عرفان و ادبيات، قوه‌ي خيال و جهان مثال است كه مورد توجه بسيار عارفان و اديبان بزرگ بوده و همواره مورد بحث و دقت قرار گرفته است.
واژه‌ي خيال كه در زبان عربي با فتح "خاء" و در فارسي با كسر "آ" تلفظ مي‌شود، داراي معاني و معادل‌هايي گوناگون است. گمان و وهم، خواب و رؤيا، وهم و امور موهومي و حتي پارچه‌اي كه در ميان مزارع و باغستان‌ها براي پيش‌گيري از مزاحمت پرندگان به سر چوبي نصب مي‌شده است، همگي معادل‌هايي است كه براي واژه‌ي خيال به كار مي‌رود يا رفته است. اما اصيل‌ترين و بهترين معادل فارسي براي اين واژه "پندار" است. شبحي كه از دور، از چيزي ديده مي‌شود و تصويري كه از شيئي برشئ شفاف ديگر مي‌افتد و انعكاس آن با چشم ديده مي‌شود؛ مانند تصوير در آينه يا آب و حتي تصوير انسان در مردمك چشم انساني ديگر، همگي از معاني خيال به شمار مي‌رود. 
صورت خيالي در هنر ديني، با IMAGE به انگليسي و "تصوير" به فارسي هم‌معني است و رجوع به عكس تابش حق در آينه عدم دارد.
خيال هم به معناي صورتهاي خيالي است و هم قوه خيال. وراي اين دو، به معني عالم خيال نيز به كار مي‌رود.
به گفته‌ي دكتر شيخ‌الاسلامي، از ديدگاه انسان‌شناسي فلسفي، انسان داراي پنج نيروي ظاهري و پنج قوه‌ي باطني است. نيروهاي ظاهري و بيروني انسان همان حواس پنج‌گانه‌ي او يعني لامسه (بساوايي)، ذائقه (چشايي)، شامه (بويايي)، بصيره (بينايي) و سامعه (شنوايي) است. در باطن نيز انسان داراي قوايي است كه به طور مختصر عبارتند از:
 1- حس مشترك: نيرويي كه دريافت‌هاي حواس گوناگون و تصاوير برآمده از تمام آنها را مي‌گيرد، در كنار هم مي‌نشاند، حل و هضم مي‌كند، ارتباط مي‌دهد و باعث مي‌شود تا انسان بتواند چيزي را كه به حس دريافته است، واقعاً احساس و درك كند، و در واقع جامع دريافت‌هاي حواس ظاهري به شمار مي‌رود.
2- خيال: نيروي ثبت و حفظ صور جزئيه در انسان است و در واقع خزانه و گنجينه‌ي حس مشترك است.
3- وهم: نيروي درك معناي جزئيه در انسان است.
4- حافظه: نيروي ثبت و حفظ معاني جزئيه و در واقع خزانه‌ي نيروي وهم است.
5- متصرفه: اين قوه، دريافت‌هاي انساني را تحليل و تركيب مي‌كند، آنها را به تصرف خود تغيير مي‌دهد و به آنها صفت رد و قبول مي‌بخشد. اين نيرو را در صورتي كه در خدمت عقل باشد، مفكره و اگر در خدمت وهم باشد، متخيله مي‌نامند.
ژان پل سارتر (1905-1984) از فيلسوفان پديدارشناس نظر خاصي به تخيل دارد. او با توصيف حوزه‌ي تخيل و بحث مفصل در اين‌باره نقش تخيل را در برابر ادراك حسي بسيار مهم‌تر مي‌داند. وي در دو رساله‌ي مستقل در باب تخيل، تحت عناوين "امر خيالي" و "تخيل" از اين انديشه دفاع مي‌كند كه تخيل را نمي‌توان به ادراك حسي تحويل برد. 
اهميت خيال در انسان‌شناسي از آن جهت است كه خيال در واقع دريچه و پنجره‌اي براي تلقي انسان از جهان بيرون، برخورد او با عالم خارج و ثبت و نگاه‌داري مجموعه‌اي از صور جزئيه است كه از عالم خارج به ذهن آدمي منتقل مي‌شود.  
خيال در تفكر اسلامي دو مرتبه است، "خيال متصل" كه همان ادراك خيالي شيء بي‌حضور حسي آن است. صورت در اين مرتبه از خيال، متصل به ساحت ادراك خيالي آدمي است... مرتبه‌ي عالي‌تر خيال عبارت است از "خيال منفصل". اين مرتبه از خيال، صورت وجودي جدا و منفصل از ساحت ادراكي انسان دارد... جايگاه اين صور، عالم خاصي است كه به نامهاي عالم خيال منفصل، عالم مثال، عالم ملكوت، عالم برزخ و ... ناميده مي‌شود.
اين عالم و عواملي كه از منظر حكما و عرفا واسطه مبداء و عالم كثرت شمرده مي‌شوند به صورت "مثل" در فلسفه افلاطون، "عقول عشر" در نظر شارحان اسكندراني ارسطو، "عقل كل" و "نفس كل" در نظر افلوطين، ظاهر شده‌اند.  
واسيلي كاندينسكي در مورد "مترلينگ" شاعر چنين مي‌نويسد: او ما را به جهاني رهنمون گشت كه آن را خيالي يا به عبارت درست‌تر "برتر از احساس" مي‌نامند.  
از ديدگاه فيلسوف و حكيم، جهان به دو بخش اصلي تقسيم مي‌شود كه عبارتند از جهان غيب و شهادت، عالم تجرد و تعلق، جهان معنا و صورت، و به اصطلاح اهل فلسفه و حكمت، جهان مجرد و دنياي مادي. اهل حكمت در تعريف عالم مجرد آن را جهاني منزه از ماده و مقدار مي‌دانند كه نه در ذات و نه در فعل نيازي به ماده ندارد. از سوي ديگر، عالم ماده نيز دني
و...


کلمات کلیدی مرتبط:
,فصول و فهرست کلی مطالب ,مقدمه ,تعاریف ,فصل اول مطالعات پایه ,فصل دوم مبانی نظری ,فصل سوم اقلیم و موقعیت قرارگیری ,فصل چهارم استانداردها و ضوابط ,فصل پنجم برنامه فیزیکی و ریز فضاها ,فصل ششم نمونه های موردی و تطبیقی ,فصل هفتم ایده و کانسبت ,فصل هشتم سازه و تاسیسات ,فصل نهم منابع و ماخذ , ,مقدمه ,
مقالات مرتبط در این دسته
دانلود معماری مرکز موسیقی،پاورپوینت
مطالعات طراحی معماری مهد کودک
مطالعات طراحی مرکز سماع و رقص های آیینی ایران
مطالعات طراحی معماری خانه هنر
مطالعات طراحی فرهنگسرای خط و خوشنویسی با رویکرد تعاملات اجتماعی
مطالعات طراحی مرکز موسیقی فولکوریک با رویکرد معماری معناگرا
مطالعات طراحی نمایشگاه و خانه لباس با رویکرد هنر اقوام ایران
مطالعات طراحی خانه و مرکز ملی زنان با رویکرد نقش زنان در فعاليتهاي اجتماعي – اقتصادي و ... در جامعه
مطالعات طراحی خانه موسیقی
مطالعات طراحی مرکزهنرهاي تجسمي با رویکرد معماری پایدار
مطالعات طراحی سالن موسيقي
مطالعات طراحی استودیوی ضبط موسیقی ، مرکز ضبط موسیقی
مطالعات طراحی خانه موسیقی با رویکرد فرهنگ ایرانی اسلامی
مطالعات طراحی فرهنگسرا با رویکرد معماری اصیل ایرانی
دانلود ،خانه خط و خوشنویسی،رساله طراحی معماری
مطالعات طراحی خانه‌ي هنرمندان با رویکرد معماری پایدار
مطالعات طراحی تئاتر با رویکرد معماری پایدار
دانلود،رساله،طراحی خانه موسیقی،با رویکرد پایدار
مطالعات طراحی خانه ی هنر
رساله معماری طراحی خانه موسیقی

 


کليه حقوق اين وب سايت محفوظ و متعلق به نقش برتر پارس مي باشد
هرگونه کپی برداری منجر به پیگیری قضایی خواهد شد
Copyright © 2013-2025 - All rights reserved
طراحی سایت مشهد