مطالعات طراحی کافه کتاب با رویکرد ایجاد تعاملات اجتماعی در محیط
فهرست کلی و بخش بندی مطالب
چکیده
مقدمه
تعاریف
فصل اول مطالعات پایه
بیان مسئله
اهداف
ضرورت
فصل دوم مبانی نظری
فصل سوم استانداردها و ضوابط
فصل چهارم برنامه فیزیکی و ریز فضاها
فصل پنجم اقلیم و موقعیت قرارگیری
فصل ششم طراحی سایت
فصل هفتم تاثیر گذاری رویکرد به موضوع
موسیقی در فرهنگ ایرانی،اسلامی
فصل هشتم نمونه های موردی و تطبیقی
تحلیل نمونه های داخلی
تحلیل نمونه های موردی خارجی
فصل نهم ایده و کانسبت
حجم بنا
طراحی
فصل دهم سازه و تاسیسات
فصل یازدهم منابع و ماخذ
بخشی از مطلب
وقتی میگوئیم «کافه کتاب» باید توجه داشته باشیم کلمهی اول «کافه» است و کتاب دارد به آن اضافه میشود. چیزی که بعضی از رفقایی که این روزها جو کافه کراسه آنها را گرفته مخصوصا در دیگر کلانشهرها یادشان رفته که اول باید همین کافه را خوب درک کنند و بعد بروند برای ارائه مدل کتابش .
کاری به ریشهیابی لغوی فارسی یا انگلیسی این واژه ندارم ، اما چیزی که مهم است و نمیتوان آن را از «مفهوم» این لغت جدا کرد، کارکردی است که این کلمه با همهی خصوصیات فیزیکی و انفکاکناپذیر آن متولی آن است.
شاید بتوان کارکرد کافه را در دو جزء "ایجاد تعاملات" و "برخوردهایِ نزدیکِ انسانیِ دوستانه یِ انتخاب شده" و همچنین "ایجاد فضایی برای آرامش فردی" یا بقول صاحبان اصلی ِ غربیِ آن «reast» خلاصه کرد.
جایی که یک نفر بتواند زمانی را در آن تنهایی بنشیند و با خودش کلنجار برود ،لبی تر کند و یا بنویسد و ... و البته جایی که دو یا چند نفر دور هم بنشینند و گپی بزنند .
این روزها دوستان مذهبی ما که جو کافه کراسه آنها را گرفته است معمولا این کافه هایی را که قرار است برچسب کتاب هم به آن ها بخورد را یا با سالنهای مطالعه اشتباه گرفتهاند و یا با اتاق جلسات بسیجهای دانشجویی دانشگاههایشان. حتی گاهی آن را با قهوهخانههای قدیمی پاتوقهای شبانه بچه هیئتیها هم .
کافه کراسه، کافه کتاب نیست . چون اولاً چیزی که از ترکیب «کافه کتاب» در ذهن ها متبادر شده است اشتباه است و ثانیاً آنچه که از کراسه در مذاج هایمان خوش آمده است ، اصلاً ربطی به کتاب ندارد.
کافه:
کافه جایی است برای گفتگو. پاتوقی است برای گفتگو، برای ملاقاتها، برای اینکه آقای استاد و آقای دانشجو، آقایان فعال فکری و فرهنگی، آقایانی که حرف برای گفتن دارند و آقایانی که میخواهند حرف هایی را بشنوند بنشینند دور هم و بگویند و بشنوند. (به جای کلمه «آقایان» میتوانید کلمه «خانم ها» و (با کمیترس) اشتراک هر دو کلمه را هم بگذارید)
اینجا با تکیه بر محور گفتگو، میخواهم بیشتر تأکید کنم که این جمع باید بر اساس علاقمندیها و انگیزههای فردی تکتک مخاطبان کافه باشد و برنامههایی که متولیان و مجریان کافهها ترتیب میدهند برای نمکگیر کردن این آدمهاست و لاغیر.
اما یک نکته و سوال مهم؛ صاحبان اصلی کافهها که همان غربیها هستند ، بر اساس نیازهای جامعه خودشان برای گفتوشنودهایشان و البته مسائل دیگری این مدل را برای خودشان راهاندازی کردهاند، حال آیا در جامعه امروزی ما، در ایران و بین بچه مذهبیها آیا این مدلها ضروری است؟ بله قطعا کارکرد دارد. اصلا ذائقهسازی و تغییر منشها و ارزشها برای این است که مدلهای مختلف کارکردهای خودشان را دارند. لیکن باید دید آیا به این تغییر ذائقهها باید دامن زد یا خیر.
این سوال راهبردی را همینجا رها میکنم که خود سر دراز دارد. لیکن با فرض صحیح بودن این امر-که البته به نظر من در روزگار امروز برای ما هم تا حدودی بصورت کنترل شده و با معیارهایی که گفته شد لازم است- باید برویم سراغ این مدل وارداتی و این گرتهبرداری و ببینیم برای بومیسازی آن با منش خودمان چه باید بکنیم تا گرفتار ماهیت مدل نشده و با ظاهر سازیهای کاریکاتوری خودمان را گول نزنیم، هرچند در اینجور مواقع باید برای آرامش روح سید مرتضای آوینی نذرها کرد.
کافه مکانی است برای گفتگو و تعامل و به زعم من شاید یکی از بهترین مکانهایی میتواند باشد برای آموزش و تمرین مقدمات کرسیهای آزاد اندیشی. جایی که بتوان چند نفر را دورهم نشاند و دوستانه ولی جدی در مورد موضوعی مشخص به گفتگو نشاندشان. جایی که بتوان آدمهایی را که یک سرو گردن بالاتر از بقیه هستند را نفس به نفس بقیه گذاشت و مسیر های رفته را نمایان کرد. حتی جایی که بتوان حوزههای مختلف فعالیتی را مثل فعالین دانشجویی، دانش آموزی، هیئتیها و مسجدیها و مسئولین و... را هم، گرد هم آورد و این انفکاک فرهنگی را کم کرد.
کمی جلوتر هم که برویم حالا به خاطر همین ارتباطگیری انگیزشی فردی مخاطبان با کافه ها – بهتر است برای این واژه هم جایگزین بهتری بیاوریمشاید همین لفظ پاتوق بد نباشد- بتوانیم بعضی چیزها را هم راحتتر بقبولانیم، مثل همین نوشیدنیها و خوردنیهای «تغذیه سالم» که فعلا در کنار بقیه نوشتههای منوها کمی توی ذوق میزنند.
بگذریم! خلاصه قسمت اول این است که اولاً شناخت از مفهوم کافه و بعدتر کارکردهای آن و همچنین استفاده از این مدل وارداتی برای جبهه خودی و البته رسیدن به ساختار و یا لااقل شمایل بومی خودمان از جمله موارد مهم این موضوع است.
و اما کافه کتاب؛
همانطور که قبلا اشاره شد کافه کتاب سالن قرائت خانه کتاب نیست. شاید تعبیر «باشگاه مباحثه کتاب- book discussion club» برای این امر، تعبیری بهتر باشد. یعنی جایی برای گفتگو پیرامون موضوع محوری کتاب. حالا از کتابخوانی گروهی گرفته تا جلسات نقد و حتی نوشتن و ... را میتواند شامل بشود. یعنی جایی برای فرهنگسازی کتابخوانی ، کتاب خوبخوانی و خوب کتابخوانی.
اگر این تفسیر از باشگاه کتاب هم مدنظر قرار بگیرد باید توجه داشت که محور و اصالت کار با بحث کتاب و کتابخوانی است و قالب کافه برای تقویت این امر میباشد. فهم این نکته به نظر من یکی از اساسیترین مواردی است که در برنامه ریزیهای فرهنگی در هر حوزهای موثر است. یعنی یادمان میرود که قالب طراحی شده برای چه کاری بوده است.
در مدل کافهای ، چه از منظر پاتوق گفتگو و چه از منظر کارکرد خاص مانند کافه کتاب هرگاه ببینیم قالب دارد جای اصل موضوع فعالیت را میگیرد یا به اصطلاح به اصل کار تنه میزند باید توقف نمود و به بازخوانی کار پرداخت. گاهی نوآوریها - که البته تعبیر من از بیشتر آن ها گرتهبرداریهای کاریکاتوری است– باعث میشود تمام انرژی، هزینههای مادی و زمانی و نیروی انسانی صرف قالب شود و هدف اصلی و غنای کار به حاشیه برود- در مورد بحث ارتباط محتوا با قالبهای برنامهای مفصلا خواهم نوشت-.
اما باید توجه داشت که جایی مثل شهر کتاب مرکزی تهران ، کتاب فروشی ای است که در آن کافه قرار دارد و کراسه، کافه ای است که سعی شده در آن کتاب فروشی هم باشد. به تعبیر یکی از دوستان، کافه ای است با پشت زمینه کتاب .
در شهر کتاب با شناخت صحیح متولیان آن از بحث جامعه کتابخوانی، مکانی برای حضور فردی و یا برنامهای طراحی شده است و در کراسه – اگر اینطور باشد – مکانی برای گفتگو و تعاملات انسانی. لذا اگر این را دلیل راهاندازی کراسه بدانیم بودن این بک گراند کتاب به عنوان یک بازوی کمکی که کمی از هزینهها و سرمایههای ما را درگیر کند با توجه به کارکرد آن قابل قبول و البته ستایش است و نباید به آن به عنوان یک کافه تخصصی کتاب نگریست. لذا این که دوستان فعال عرضه و فروش کتاب ما خودشان را درگیر این مدل هزینهبر اقتصادی و زمانی تا زمانی توجیه فرهنگی دارد که کمککننده اصل فعالیتشان باشد نه اینکه جاذبه ظاهری این کار بخواهد همین تلاش آنها و سرمایهی اندک را درگیر خود کند و کم کم فشار ناشی از حجم کار شبکه توزیع و فروش کتاب و این بهبه و چهچههای ظاهری دوستان و مسئولین از این ظاهر پر زرقوبرق آنها را به حاشیه بکشاند. که راهاندازی یک کافه بسیار آسان، اما مدیریت و هدایت آن و نگه داشتنش در جبهه خودی و البته غنای آن، کاری به شدت دشوار و پنهان است.
در همین یک ماه گذشته در همین شهر شیراز حداقل دو پیشنهاد دولتی و دو جلسه مشورتی خصوصی برای راه اندازی یک کافه مدل کافه کراسه! داشتهام. دوستانی که حتی خبر تأسیس کراسه را با تأخیر معناداری شنیدهاند و فقط ظاهر «پاتوق پلاک هشت» ما را در شیراز دیده اند و حالا حاضرند با هزینه گزاف جایی را هرچه سریعتر! راه اندازی کنند تا اولینش باشند. بدون اینکه به ماهیت و اصل نیاز و کارکرد این مدل و البته برنامهریزی برای حداقل سه سال آینده آن فکر کنند.
در بحث کافه البته اقتصاد کار و مسیر ایجاد ارتباط و ذائقه سازی، خط قرمزها، نمادسازی و خیلی از موضوعات قابل بحث دیگری هم وجود دارد. اما همهی این موارد روی همین پایههای بنیادین شناخت از ماهیت و کارکرد کافه به عنوان یک قالب خواهد نشست.و........