دردوره گوتيک معماري و فضاي عمومي
در تمامي دوره گوتيک در قرون ميانه، زماني که معماري در فرانسه و انگليس با بنا ساختن کليساهاي اعظم غول پيکر با فضاي داخلي فوق العاده که نمايانگر يکي از نقاط اوج نبوغ معماري اروپايي است، تحت غلبه اجراي معماري در عظيم ترين مقياسهاي تاريخ غرب بود، معماري ايتاليايي امري بي اهميت و نسبتاً کوچک محسوب مي شد. هرچند معماري گوتيک در ايتاليا وجود داشت اما به نظر مي رسد وسعت ميدان ديد، نبوغ و ابهت معماري دولتشهرها از آن فراتر رفت. دوره رنسانس توسعه يک معماري جديد را از قرن پانزدهم تا قرن شانزدهم تجربه کرد که اولين نمونه معماري مدرن بود. زماني که ما به ساختمانهاي دوره رنسانس نگاه مي کنيم در نظرمان آشنا هستند تقريباً چنان که گويا آنها يکصد سال پيش ساخته شده اند. زبان معماري که بوسيله معماران رنسانس ايتاليا ابداع شد تبديل به زبان معماري غالب دنياي جديد شد که تنها با ظهور معماري مدرن در قرن بيستم کنار گذاشته شد
معماران دوره رنسانس معماري خود را تا حدودي در نتيجه علاقه احيا شده خود نسبت به ويرانه هاي روم و يونان، از طريق بازيابي متون کلاسيک درباره معماري و به خصوص ده کتاب نويسنده رومي، ويتروويوس که درباره معماري نگاشته شده بود اخذ کردند. آنان همچنين اشکال جديد و زبان ديداري جديدي ابداع کردند که از دوره کلاسيک منشعب نشده بود. بتدريج معماران، اومانيستها و نقاشان دوره رنسانس (معماري در رنسانس به عنوان يک هنر کامل و فراگير تلقي مي شد) انديشه اي جديد درباره فضاي عمومي ابداع کرد که در آن جامعه احساس افتخار و ارجمندي کند و جامعه در مقياسي که تمام شهر را در بر مي گيرد تنظيم و ترتيب يابد
در دوره رنسانس معماري به عنوان هنر عالي در نظر گرفته مي شد. نظريه پردازان بر اين باور بودند که طراحي معماري مانند همه هنرها از تجربه انساني بر مي خيزد اما معماري همچنين نمايانگر عاليترين دستاوردهاي هنري ممکن براي بشريت بود. اما معماري چنان که امروز تلقي مي شود يک حرفه تخصصي تلقي نمي شد. طراحي معماري بوسيله معماران حرفه اي، نقاشان، مجسمه سازان (از قبيل ميشل آنجلو)، اومانيستها، بنايان و افراد آماتور ساده با صرف زمان و هزينه بسيار انجام مي شد
هنر طبق چيزي که در نهايت از کتابهاي ويتروويوس درباره معماري اخذ شده بود مبتني بر هفت اصل بود. مهمترين اصل در اين ميان تقارن بود و اين به آن معنا بود که بخشهاي مختلف بايستي از نظر هندسي متعادل باشند. در اولين نمونه هاي معماري رنسانس نوعي شيدايي براي نظم و تقارن وجود دارد. علاوه بر اين بخشهاي مختلف يک کليت معماري بايد مطابق و هماهنگ با يکديگر باشند که در نظريه معماري به اين موضوع حالت و مزاج بنا گفته مي شد. با اين حال با توسعه معماري، طراحان شروع به طغيان عليه سخت گيريهاي نظريه ويتروويوسي کردند. در دهه 1530 به خصوص در کارهاي ميشل آنجلو، معماران شروع به رفتاري ديوانه وار درباره عدم تقارن و استفاده از مخلوطي به شدت نامنظم از عناصر معماري کردند. اين شيوه طغيانگر معماري با نام معماري صاحب سبک و براساس پديده اي مشابه در نقاشي رنسانس نامگذاري شد
برونلسکي
به طور معمو