خیابان های تاریخی بدل از گتوی ورشو، ساخته شده در استودیو فیلمسازی بابلزبرگ، برای فیلم "پیانیست" پولانسکی، سال 2001 "به لطـفِ سینمـاسـت که ما نخستیـن بـار با نیـویـورک و پـاریس و لنـدن و دیگـر شهـرهایِ جهـان آشنـا می شـویـم، در صـدها جنـگ شـرکت می کنیـم، با شمشیـر به مصـافِ سپـاهیـانِ رم و سلحشـورانِ قـرون وسطی می رویـم، در ریـنگ بـوکس مشـت می زنیـم، در کـوچه پس کـوچه هایِ تـاریک چـاقو می کشیـم، از یتـیم خـانه و زنـدان ها و محکـومـانِ زنجیـر به پـا فـرار می کنیـم، با اشبـاح و مسـافـرانِ سـایرِ سیـارات رو به رو می شـویم، به دارِمـان می آویـزنـد، تیـربـارانمـانِ می کننـد، در لحظـۀ آخـر عـفو می شـویم و از تیـغِ گیـوتـن و صنـدلی بـرقی رهایی می یـابیـم، با فـرد آستـر و جنجیـر راجـرز به رقـص درمی آیـم، بـا گنگستـرها و ملـازمـان شـان تا دیـروقـت شب در کـافه ها دمخـور می شـویم، در هنـگ کنـگ خـوش می گـذرانیـم، جـاسـوس می شـویم، کـاراگـاه می شـویم، کـابـویی می شـویم، از دسـتِ چنگیـزخـان و نـاپلئـون و هیتلـر فـرار می کنیـم، به شکـارِ ببـر و بـوفـالـو می رویـم، جنگـل ها و صحـراها و یخچـال هایِ دسـت نخـوردۀ قطبـی را کشـف می کنیـم و همـۀ این کـارها را از لـا به لـایِ رسیـدن ...به خـرده فـرمـایـش هایِ مـادرها و مـادربـزرگ ها، رسیـدن به درس و مشـق، و بـازی و کتـک کـاری خیـابـانی با سـایرِ بچـه هایِ محلـه مـان انجـام می دهیـم ... شـب که به رخـت خـواب می روی، صحنـه ای از فیـلمی را در ذهـنِ خـود بـارها به نمـایـش درمی آوری، به هیجـانِ آن می افـزایی، مهیـج تـرش می کنی، یا حـالت هایِ شـاعـرانه اَش را چـرب تـر می کنی و از هر لحظـۀ این کـارِ محیـر العقـول، بسی لـذت می بـری ... وقتـی شـب سـر بـر بـالـش می گـذاری، این فیـلم ها سـراپـایـت را فـرا می گیـرند و زنـدگی ذهنـی اَت را غنـی تـر می سـازند ... ! ".
برگرفته از کتاب "وقتی که فیـلم ها خـواب از چشـم مـان می ربـودند" نوشته ی چـارلـز سیمیـک
مقدمه: در جستجوی منابعی برای گذر از الگوهای رایج معماری در خلق فضا
از اواخر دهه ی 1970، معماری اشتیاقی فراوان به ایجاد پیوند با دیگر عرصه های هنری، جهت غنی تر کردن عرصه های فضاسازی، از خود نشان داده است.در این سال ها جستجوی منابعی برای گذر از الگوهای رایج معماری در خلق فضا،در نقاشی، مجسمه سازی، ادبیات و موسیقی پی گرفته شد. در همین زمان کنکاشی پیش بینی نشده پیرامون نظریات بنیادین معماری شکل گرفته و تقریبا هرگونه رویکرد تئوریک در حوزه های مختلف را در خود جای داده است.این شوق دیوانه وار به گشودن عرصه های نگرش معمارانه در خلق فضا، به روشنی به این موضوع اشاره دارد که هنر معماری نسبت به ریشه ها و مسیر پیش روی خود دچار تردید شده است.موسیقی، با ذات مجرد خود، از گذشته به عنوان نزدیک ترین فرم هنری به معماری تلقی شده، در حالی که سینما از آن هم به معماری نزدیک تر است؛ نه تنها به خاطر ساختار فضایی و وابسته به زمانش، بلکه اساسا به این خاطر که هم معماری و هم سینما هر دو از تجربه فضا سخن می گویند و صحنه هایی برای تجربه شرایط مختلف زندگی می آفریند (Pallasmaa،9:2008).
اگر از منظر نوعی فرآیند در اندیشه ی معماری به سینما نگاه کنیم، سینما می تواند در فرآیند خلق فضا مداخله کند. به طور مثال زمانی که در نیمه ی دهه ی نود، فیلم ماتریکس ساخته شد به نوعی یک جریان معماری بوجود آورد که از آن می توان به عنوان جریان های مجازی یاد کرد. این جریان ها آنقدر برجسته شدند که در مقیاس های آزمایشگاهی نیز به خلق فضا انجامید (مجتهد زاده،12:1389).
در بسیاری از مدارس معماری در سرتاسر دنیا، پرطرفدارترین گرایش اخیر سینماست.اکنون فیلم ها با هدف کشف یک معماری ظریف تر و امروزی تر بررسی می شوند (Pallasmaa،9:2008). نظریه پردازان سینما و معماری حدود دو دهه است که متوجه حضور یکدیگر شده اند و از قابلیت های هم با وام گرفتن پاره ای مفاهیم و دگرگون کردن قالب های سنتی شان بهره برده اند (خوش بخت،16:1388).
سینما تصور ما را از زمان و مکان تغییر داده است و پیشرفت سریع آن به خلق جهانی تازه انجامیده و اکنون تصور عینی فضاسازی های معاصر از هر زمان دیگری متنوع تر شده است (جعفری نژاد،83:1381).این انقلاب بصری، ادراک کنونی از فضا و تماس بصری با واقعیت را، شکل جدیدی بخشیده و پیشرفتهای علمی و فنی اش، بعدی نو آفریده اند.به این ترتیب، سازماندهی مجدد عادتهای بصری مان، نه به منظور دریافت "چیزهایی" تک افتاده در "فضا"، بلکه ساختار، نظم و روابط بین وقایع در فضا – زمان، شاید رواترین شکل این انقلاب باشد.انقلابی که از مدتها پیش، نه تنها در هنر، بلکه در تمامی تجربه های ما، انتظارش می رود.این جنبش های متفاوت یک مخرج مشترک دارند: یک مفهوم جدید فضایی؛ و گرچه ساکتند، دورانشان به سر نیامده است (کپس،11:1392).